...این یادداشت ها را برای تو می نویسم

ساخت وبلاگ
قهوه ی امروزم رو خوردم و نشستم این آخر هفته رو مرور میکنم... پنجشنبه ی آرومی داشتم که صبحش با سوزندوزی بلوچ شروع شد و باقی روز روی کیف مرو کار کردم که قرار بود براش نقاشی کنم. موزیک دلخواهم رو گوش کردم و آواز خوندم و نقاشی کردم و چی از این بهتر؟! شب هم از خونه زدم بیرون تا هم زبان بخونم هم اینکه کل پنجشنبه ام رو خونه نمونده باشم ‌.این روزها خیلی تلاش میکنم خونه نمونم و به زور خودم رو مجبور می کنم تا دچار خونه نشینی نشم. جمعه صبح با دوست های دوران دبستان قرار داشتم و حقیقتا باید اعتراف کنم ارتباط داشتن با رفقای دبستان و بچه هایی که از اولین روز مدرسه با هم بودید خیلی خیلی حس خوب و عجیبی داره . صبحانه رو ده نفری و کنار هم خوردیم... صبح دلچسبی بود. برای شب هم مهمون داشتیم و قطعا اگر آدم یک روز کامل با آدم هایی که دوست شون داره معاشرت کنه حسابی کیف میکنه. آخر هفته ی خوبی بود..  الان هم باید بلند شم و دست از استراحت بردارم و درس بخونم.  ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...
ما را در سایت ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 112 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:55

من این مسیر رو یک بار رفتم ... مو به مو ! همینقدر ساده بودم و ترسو.. من این راه رو رفتم و خودش هم بود و دید. برام عجیبه که اشتباه من رو داره تکرار میکنه ... برام عجیبه که خودمم دارم حرص میخورم جوری که انگار من جای اونم و این بار میخوام جلوی این اشتباه رو بگیرم. حس میکنم اگر به حرف من گوش بده همه چیز درست میشه و اتفاقی که نباید نمیوفته!ولی باید بره و امتحان کنه ... شایدم من اشتباه میکنم . این داستان شبیه داستان من نیست. من بیخود انقدر خودم رو درگیر کردم. ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...
ما را در سایت ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 110 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:55

نمی دونم چرا اینهمه وقت نیومدم و ننوشتم ! احتمالا چون مسائل و درگیری های ذهنیم اونقدر زیاد بود که ترجیح دادم ساکت تر بشم.نمیدونم ...نمی دونم چرا نیومدم و از سختی های ترمی که گذشت نگفتم ، از اینکه الف از اکراین اومد و اگرچه قرار بود تمام سهم ما از سفرش یک ناهار سه نفره اونهم بعد از اینهمه سال باشه . جوری که انگار دقیقا از همون دوران دبیرستان افتاده باشه به زمان حال ! اما این طور نشد و ما درگیر داستان هم شدیم. نمی دونم چرا نیومدم و از این یک ماه کار آزمایشی نگفتم ... از اون روز عجیب و غریب مصاحبه و اون یک هفته ی جهنمی بعدش که شبانه روزی کار کردم تا به ژوژمان درس هام برسم. از استرس مزمنی که ضمن کار کردن به جونم افتاد و باعث شد 4 کیلو وزن کم کنم .. از سلطان که اگر اشتباه نکنم همون یک هفته ی اول این اسم براش به ذهنم رسید . از اینکه چطور با ترس هام جنگیدم و همچنان ادامه داره ... نمی دونم واقعا ... ولی الان اومدم و شرح حال خلاصه ای دادم تا بمونه برای آینده ... این روزها که نمی دونم رو هوام یا زمین و همه چیز برام روی دور تنده . ولی می نویسم تا بعدا بخونم و یادم بیاد کجا بودم!   ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم...
ما را در سایت ...این یادداشت ها را برای تو می نویسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ioriental-ladye بازدید : 109 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:55